مصاحبه با خانواده شهید علیرضا طغرایی

ساخت وبلاگ

مصاحبه با خانواده شهدای دزیان ( شهید علیرضا طغرایی )

محل مصاحبه : منزل خواهر شهید علیرضا طغرایی

نشانی : گرگان. خ 5آذر . انتهای آذر10

شماره دیدار: شانزدهم

زمان: ساعت  21:30 سه شنبه 2خرداد96

 مصاحبه گر : سید ابوالفضل حسینی

 مصاحبه شونده : برادر شهید; محمد طغرایی ، خواهرشهید; بانو طغرایی  

و همسنگر شهید روح الله کلانتری

حاضرین :ستاد و هیات اجرایی یادواره شهدای دزیان و خانواده شهید

حاج ابوالقاسم شاهینی، غلامرضا شایگان، قدرت شاهینی،محمد حسن ترشیزی،

میثم شاهینی،حمید شاهینی، سید ابوالفضل حسینی"

س: ضمن معرفی خود و خانواده ، بفرمائید دوران پیش از انقلاب اسلامی بر

شهید چگونه گذشت؟

ج برادر ش : بنده محمد طغرایی دومین فرزند و اولین پسر خانواده هستم.

از پیوند مرحومان پدرم یعقوب و مادرم لیلا شاهینی در سال 1323 در محله

دربنو گرگان، 6 فرزند"3 پسرو3 دختر" به دنیا آمد که علیرضا پنجمین فرزندخانواده بود.

علیرضا دیماه 1339همچون سایر برادران و خواهرانم در محله ملل متحد گرگان  به

دنیا آمد.

او دوران ابتدایی را در "دبستان دقیقی" محله شیرکش، دوران راهنمایی را در مدرسه

کورش و تحصیلات متوسطه را در "دبیرستان ایرانشهر" گرگان جنب استادیوم ورزشی گذراند.

با توجه به استعداد و علاقمندی علیرضا به تحصیل، قصد داشتم با کمک یکی از دوستانم

"پرفسور محمد پسرکلی" که تحصیلاتش را در رشته کشاورزی در امریکا می گذراند، زمینه

حضور او را برای ادامه تحصیل در امریکا فراهم کنم، که وقایع انقلاب اسلامی مسیر

زندگی مان را دگرگون کرد.

علیرضا در حوادث انقلاب اسلامی بسیار فعال بود. روز 5 آذر همراه هم ازخیابان ملل،

پیاده راهی امامزاده عبدالله شدیم تا در راهپیمایی عظیم و یکپارچه مردم شرکت کنیم.

میانه راه در سر "محله سبزه مشهد" دو مامور رژیم که آشنایی دوری داشتند، ما را از

حضور در بین مردم برحذر داشتند و تاکید کردند که امروز حکم آتش گشودن بر روی مردم

را دارند.

ساعتی بعد عوامل رژیم از گاز اشک آور برای متفرق کردن مردم استفاده کردند و وقتی

پایداری مردم را دیدند ، به روی مردم آتش گشودند. احمد سبطی همانجا تیر خورد که

پیکرش را میان قبرها کشاندیم اما متاسفانه به شهادت رسید.

 

در شلوغی جمعیت و دود گاز اشک آور علیرضا را گم کردم. با آتش زدن کاغذ خود را از

دود و خون جدا کردم و از راه مصلی خود را به خانه رساندم.

 اطلاع پیدا کردیم که تعداد زیادی مجروح را به بیمارستان رسانده و نیاز به اهدای خون

است. خود را به بیمارستان رساندیم.

 آنجا متوجه شدم که علیرضا از ناحیه پا مجروح شده است. با همکاری دکتر آناند هندی

25 بخیه بر پایش نشست .

 علیرضا برای آنکه بعدا مورد پیگیری رژیم قرار نگیرد، نام و نام خانوادگی خود را اشتباهی

جهت ثبت در دفتر شرح حال بیمار، به پرستار بخش داد.

هنوز زمان زیادی نگذشته بود که گلوله بر در و دیوار بیمارستان باریدن گرفت. هیچ فرقی

بین مجروح و بیمار و پرسنل نداشت. 

نظام الدین نبوی را از ناحیه سر در محوطه بیمارستان به شهادت رساندند.

 

می خواستند به زور مجروحین را با خود به بازداشتگاه ببرند. علیرضا را با ترفند و سوار بر

دوچرخه از کوچه و پس کوچه ها به منزل رساندیم. چند روز بعد هم تا آبها از آسیاب

بیفتد، او را روانه خانه خواهرم در کرمانشاه کردیم.

 ج خواهر ش : بنده هاجر طغرایی و سومین فرزند خانواده و از شهید علیرضا با فاصله

3 سال بزرگتر هستم.

 علیرضا همراه جمعی از دوستان با پخش اعلامیه های حضرت امام خمینی و

تعطیل کردن دبیرستان و آگاهی بخشی درمسائل انقلاب اسلامی، بصورت شبانه

روزی در تحقق انقلاب، فعالیت چشمگیری داشت و در همین رابطه اولین بار در

شهریور1357 دستگیر و بعد ازمدتی کوتاه آزاد شد.

خیابان ملل در بهبوهه انقلاب اسلامی یکی از مراکز مهم مبارزه بود. درب منزل ما

همانند اغلب همسایه ها شبانه روزی به روی انقلابیون باز بود. از وسایل درمانی

گرفته تا ادوات دست ساز انفجاری در منزلمان وجود داشت.

قرارمان این بود،هر جوانی که از طرف علیرضا و با نام مستعار "بهروز" چیزی طلب کند،

از او دریغ نکنیم. 

با اجرای نمایشی اعطای فضای باز سیاسی توسط شاه و آزادی زندانیان سیاسی،

علیرضا پس از 2 ماه از مجروحیت در روز 5 آذر و فرار به کرمانشاه ، به گرگان بازگشت

تا در جشن پیروزی انقلاب در کنار همشهریانش باشد.

علیرضا  19بهمن 57 شبانگاه در سنگری مقابل مسجد صاحب الزمان ملل مشغول

پاسداری بود که عوامل شهربانی به سوی مردمی که خیابان را سنگر بندی کرده بودند،

آتش گشودند. چند تیر به موانع اطراف اصابت کرده و ترکش هایش بر بدن وی نشست.

 این پاسخ عوامل رژیم به پرتاب کولوتف ملوتف های آتش زا پی در پی او به سوی آنان بود.

با پیروزی شکوهمند انقلاب اسلامی فصل جدیدی از زندگی علیرضا آغاز گردید.

 س: دوران پیروزی انقلاب تا شروع جنگ تحمیلی برای علیرضا چه مفهومی داشت؟

ج برادر ش : اولین اقدام انقلاب برای ساماندهی ارتزاق مردم ، تشکیل شوراهای

محلات بود. علیرضا و جوانان خیابان ملل از اولین اعضای تشکیل دهنده این شوراهای

محلات در سطح شهرگرگان بودند که بعدا منجر به تشکیل صنوف مختلف شد و هم

کنون نیز رد پای این جوانان که حالا گرد تجربه بر قامت آنها نشسته است، کاملا هویدا است.

ایشان با تشکیل جهاد سازندگی، وارد این نهاد مقدس شد و درتولید محصولات کشاورزی

و تقسیم زمینهای خوانین فراری بین زاغه نشینان که صاحبان واقعی این املاک بودند،

نقش آفرین گردید.

وی از بنیان گذاران هیات های هفت نفره زمین در شهر گرگان بود که در واگذاری زمینهای

مصادره شده از عوامل رژیم به مردم مستضعف و کوخ نشینان بسیار فعال بود.

 س: چه شد که شهید علیرضا طغرایی سر از جنگ در آورد و چرا ابعاد وجودی اش تا

مدتها ناشناخته بود؟

ج خواهر ش : شهید علیرضا به دو دلیل از اعزام به جبهه همراه رزمندگان گرگانی که

غالبا در تیپ 25 کربلای مازندران متمرکز بودند، باز مانده بود.

نخست  اینکه در اوایل جنگ، الویت حضور در جبهه ها با داوطلبانی  بود که دوران خدمت

وظیفه عمومی را گذرانده اندو علیرضا هنوز به سربازی نرفته بود. دومین دلیل هم علاقه

شهید به گمنامی حضور در مناطق جنگی و نبرد خالصانه بود.

علیرضا به فاصله اندکی از آغاز جنگ تحمیلی و به واسطه آشنایی نزدیک با "حاج آقا

مهدی مدنی" در قم که نفوذ زیادی بین نیروهای نامنظم شهید چمران داشت، آموزشهای

اولیه را زیر نظر بیسج قم فرا گرفت و همراه این نیروها در مناطق جنگی منطقهعمومی

خوزستان حضور داشت.

پس از بازگشت از جبهه و مدتی استراحت، تابستان سال 1360 مجددا از بسیج

شهرستان قم به مناطق عملیاتی اعزام گردید. این بار درعملیات ثامن الائمه و شکستن

محاصره یکساله آبادان، شرکت نمود.

ج همسنگر ش: من همزمان با حضور بسیجی علیرضا در جبهه، دوران سربازی را در

ارتش می گذراندم. اگرچه بچه محله دربنو بودم، اما علیرضا را در پایگاه ملل می شناختم.

ما در شکستن حصر آبادان در کنار هم بودیم. این عملیات توسط نیروهای مشترک بسیج -

سپاه و ارتش جمهوری اسلامی انجام شد.

سومین مرتبه پاییز سال 1360 و این بار از بسیج گرگان، عازم جبهه شد و جالب اینکه با

توجه به علاقمندی شهید به گمنامی، این بار در " تیپ 8 نجف اشرف" که اغلب از بچه های

اصفهان و به خصوص بسیجیان نجف آبادی بودند، سازماندهی گردید.                    

شهید علیرضا طغرایی با فعالیتهای چشمگیری که درعملیات طریق القدس "آزادسازی

بستان و تنگه چزابه" ازخود نشان داد، سردار شهید احمد کاظمی "مسئولیت اعزام نیرو

تیپ نجف اشرف" در پایگاه شهید مدنی اهواز را به وی سپرد.

او در کنار این مسئولیت، کارهای تعاون تیپ را هم سرپرستی می کرد.

ج خواهر ش : در همین عملیات "شهید سید حسین حسینی" از بچه های کوچه حمام

آریا ملل و دوستان علیرضا شهید شده بود و ما مدتی ازعلیرضا خبر نداشتیم.

اتفاقی ساک و وسایل شخصی او را که قبل از عملیات تحویل تعاون گردیده بود،

برای ما فرستاده بودند. تصور کردیم علیرضا شهید شده است. اما وقتی برای تبریک

ایام عید 1361 به منزل تلفن زد، از نگرانی درآمدیم.

از خاطرات علیرضا در این عملیات اینکه ظاهرا در یکی از محورها که اغلب بعثیون

تسلیم شده بودند، سنگری بدون توقف و بی هدف بر سر رزمندگان گلوله می ریخته .

وقتی به سنگر می رسند و آن را تسخیر می کنند، متوجه می شوند عراقی ها در سنگر

نشسته و با بستن نخی به ماشه تیر بار، بدون اینکه رزمندگان را رصد کنند، بی هدف

آتش می ریزند.

این می توانست از طرفی از زبونی و وحشت آنان باشد و از طرف دیگر عدم تمایل به

جنگیدن و تجاوز به کشور همسایه مسلمان.

س: از خصوصیات و روحیات شهید علیرضا طغرایی بگویید؟

ج همسنگر ش: مهمترین برجستگی های شهیدعلیرضا را اینگونه می توان برشمرد:

-  زهد و عبادت و ارتباط معنوی او با خدا

- ایثار، صبر و خلوص نیت

-  اخلاق مداری

-  شجاعت همراه با عقلانیت

-  چابکی

-  مدیریت

فرمانده شهید سردار احمد کاظمی علیرغم حضور بی شمار مسئولین و فرماندهان

نجف آبادی همشهری اش، بی جهت این مسئولیتها را به او نسپرده بود.

ذکر خاطره ای خلوص نیت شهیدعلیرضا را بیشتر می نمایاند.

من هنگام ایفای مسئولیت سازماندهی و اعزام نیروها به خط توسط علیرضا در یکی از

ماموریتها همراهش بودم. وی چشمش به کامیونی پرازوسایل و امکانات افتاد که

تعدادی رزمنده با رندی از تخلیه اش شانه خالی می کردند.

ایشان به فوریت وارد میدان شد. از کامیون بالا رفت و به تخلیه آن مشغول شد. بچه ها

شرمنده از این تواضع، جملگی در آنی کار را به بهترین نحو به پایان رساندند.

س: شهید علیرضا طغرایی چگونه به شهادت رسید؟

ج خواهر ش : علیرضا از خدا آرزوی توفیق شهادت داشت. او دوست داشت اجزای

بدنش غیر از قسمتی که  بعد از شهادت به رویت مادر بزرگوارش می رسد، در راه

خدا از بین برود. اشاره کرده بود که اگر تا 48 ساعت بعد از عملیات آزاد سازی خرمشهر

تلفنی تماس نگرفتم، مطمئن باشید به شهادت رسیده ام.

ج همسنگر ش: من دو هفته قبل از فتح خرمشهر خدمت سربازی ام به پایان رسید.

برای خداحافظی رفتم قرارگاه پیش علیرضا.

از من خواست سوار بر ترک موتوراش، از خط بازدیدی داشته باشیم. تا نزدیکی دشمن رفتیم.

علیرضا نیم ساعتی با کلاشینکف همراهش بر دشمن آتش بارید. سردار شهید کاظمی

متوجه شد. نگران از در خطر بودن سلامتی علیرضا و ناراحت از اینکه قرارگاه را ترک کرده،

فرمان به بازگشت اش داد.

من یک هفته گرگان استراحت کردم و بعد به عنوان بسیجی برای اولین بار به کردستان

رفتم که خبر آزادی خرمشهر راآنجا شنیدم.

من پس از اتمام خدمت یکساله سربازی، از طریق علیرضا و بصورت داوطلب بسیجی وارد

تیپ نجف اشرف شدم.

در طول جنگ ، جز یکی دوبار که در سایر یگان ها بودم ، تا آخر جنگ با شرکت در 12

عملیات در همین تیپ که بعدها به لشکر 8 نجف اشرف تبدیل شد،حضور داشتم.

چون در ارتش رسته ام کار با تانک بود، در این لشکر زرهی کارآمد بودم.

ج برادر ش : سردار بسیجی مخلص علیرضا طغرایی سومین روز خرداد ماه سال 1361 ،

بعد از پنج ماه حضور مداوم در جبهه، در صبح دم پیروزی، در مدخل شهر خرمشهر به سوی

معبودش شتافت و به ملکوت اعلی پیوست. 

مربوط به موضوع :

نویسنده یادواره شهدای دزیان در پنجشنبه هجدهم خرداد ۱۳۹۶ |

مصاحبه با خانواده شهدای دزیان ( شهیدان حاج اسماعیل و یحیی عامری )...
ما را در سایت مصاحبه با خانواده شهدای دزیان ( شهیدان حاج اسماعیل و یحیی عامری ) دنبال می کنید

برچسب : مصاحبه,خانواده,شهید,علیرضا,طغرایی, نویسنده : dezyanshohada بازدید : 155 تاريخ : دوشنبه 30 مرداد 1396 ساعت: 5:12